{ پارت:۱/۴ }
شب ساعت ۳ شب بود چشم بسته به گوشی زل زده بودم و نصفه نیمه چرت میزدم جونگکوک برای دو سه هفته ایی نبود و با سوهی که برای کاور آهنگ جدیدش بهش نیاز بود ، بود و من همیشه سراین موضوع حرص میخوردم البته قرار بود امشب بیاد ... و همینطورم شد
صدای پای آرومی از طبقه ی پایین به طبقه بالا میومد و پشت در وایساد تا در بزنه و بعدم با خستگی بیاد داخل و بگه...
جونگکوک:"میدونم بیداری لازم نیست فیلم بازی کنی تو هیچوقت این موقع نمیخوابی ."
جوابشو ندادی
جونگکوک:"لاو...؟"
بازم جواب ندای و اخمات تو هم رفت
جونگکوک:"ا/ت ...؟"
هوفی کشید و کنارت نشست و دستتو گرفت که سریع پس زدیش
جونگکوک:"چیه ... از چی ناراحتی ؟"
ا/ت:"لازم نیست که حتما ناراحت باشم!"
جونگکوک:"خب ، این بی محلیت یعنی چی؟"
ا/ت:"یعنی اینکه تا ساعت ۳:۰۰ خونه ی سوهی بودی و داشتی مثلا تمرین میکردی ..."
جونگکوک:"ها؟ منظورت چیه مثلا؟ ..."
ا/ت:" از کجا بدونم باهاش لاس نمیزدی ها؟" سرتو به یه ور با اخم غلیظی چپ کردی و لباتو جمع کردی و به غر زدن ادامه دادی"من اونجا نبودم که ببینم چیکار میکردی از تویم اینکارا بعید نیسته "
یهو مظلوم شد
جونگکوک:"آخه ..."
ا/ت:"آخه جواب من نیسسسست"
جونگکوک:"می دونم.."
ا/ت:" حالا که میدونی ..."
بالشت و پرت کردی سمتش که یک قدم عقب رفت و گفتی:"بفرمائید طبقه پایین ، خوب نیست دخترکنار نامحرم بخوابه"
بغض الکی ایی کرد و سرشو پایین انداخت، میفهمیدی که از زیر نگاه مظلومانش پوزخند میزنه
جونگکوک:"بهم زور نگو بدجنس میدونی که نمیشه تنها باشم"
ا/ت:"از جلو چشمام دورشو!"
حرکتی نکرد و بهت مظلومانه زل زد که با انگشت اشاره ات رو به بیرون کردی
ا/ت:"برو دیگه ساعت ۳ شبه میخوام کپه مرگمو بزارم ... اگر یهو دیدی دلت تنگی کرد میتونی دوباره بری بیرون و یکراست بری پیش سوهی جونت تو زمین رقص ... ک شاید الانم منتظرته!"
برگشتی و پتورو انداختی رو سرت
فهمیدی بدون توجه به تیکه ایی که بارش کردی و بالشتی که دستش دادی پرو پرو دوباره اومده رو تخت نشسته و دستشو انداخته رو کمرت و حرف میزنه انگار که نمیخاد بیخیال بشه
جونگکوک:" زودباش دیگه بهم جا بده نمیتونم اونجا بخوابم مطمئن باش فردا منو نصف شده رو مبل پیدا میکنی ا/ت کمرم نصف میشه و دیگه نمیتونی بیای رو کولم"
توجهی نکردی و فکر کردی ساکت میشه ولی ادامه داد و رو مخت راه رفت
جونگکوک:"ا/ت برو اونور تر دیگه نمیشنوی چی میگم تروخدا میدونم بیداری اگر فکر کردی ساکت میشینم یجا کور خوندی بهتره بری تا بغلت نکردم و پرتت نکردم اونور ... میدونی حالا که بحث این شد یادم میاد یدفعه که با جین و همسرش رفته بودیم بیرون تو خیلی لجبازی کردی و من ... "
ا/ت:"خیله خب باشهههههه"
دستاتوتکون دادی
ا/ت:" بیا بخواب"
این داستان ادامه دارد ....
من هنوووز زنده ام
صدای پای آرومی از طبقه ی پایین به طبقه بالا میومد و پشت در وایساد تا در بزنه و بعدم با خستگی بیاد داخل و بگه...
جونگکوک:"میدونم بیداری لازم نیست فیلم بازی کنی تو هیچوقت این موقع نمیخوابی ."
جوابشو ندادی
جونگکوک:"لاو...؟"
بازم جواب ندای و اخمات تو هم رفت
جونگکوک:"ا/ت ...؟"
هوفی کشید و کنارت نشست و دستتو گرفت که سریع پس زدیش
جونگکوک:"چیه ... از چی ناراحتی ؟"
ا/ت:"لازم نیست که حتما ناراحت باشم!"
جونگکوک:"خب ، این بی محلیت یعنی چی؟"
ا/ت:"یعنی اینکه تا ساعت ۳:۰۰ خونه ی سوهی بودی و داشتی مثلا تمرین میکردی ..."
جونگکوک:"ها؟ منظورت چیه مثلا؟ ..."
ا/ت:" از کجا بدونم باهاش لاس نمیزدی ها؟" سرتو به یه ور با اخم غلیظی چپ کردی و لباتو جمع کردی و به غر زدن ادامه دادی"من اونجا نبودم که ببینم چیکار میکردی از تویم اینکارا بعید نیسته "
یهو مظلوم شد
جونگکوک:"آخه ..."
ا/ت:"آخه جواب من نیسسسست"
جونگکوک:"می دونم.."
ا/ت:" حالا که میدونی ..."
بالشت و پرت کردی سمتش که یک قدم عقب رفت و گفتی:"بفرمائید طبقه پایین ، خوب نیست دخترکنار نامحرم بخوابه"
بغض الکی ایی کرد و سرشو پایین انداخت، میفهمیدی که از زیر نگاه مظلومانش پوزخند میزنه
جونگکوک:"بهم زور نگو بدجنس میدونی که نمیشه تنها باشم"
ا/ت:"از جلو چشمام دورشو!"
حرکتی نکرد و بهت مظلومانه زل زد که با انگشت اشاره ات رو به بیرون کردی
ا/ت:"برو دیگه ساعت ۳ شبه میخوام کپه مرگمو بزارم ... اگر یهو دیدی دلت تنگی کرد میتونی دوباره بری بیرون و یکراست بری پیش سوهی جونت تو زمین رقص ... ک شاید الانم منتظرته!"
برگشتی و پتورو انداختی رو سرت
فهمیدی بدون توجه به تیکه ایی که بارش کردی و بالشتی که دستش دادی پرو پرو دوباره اومده رو تخت نشسته و دستشو انداخته رو کمرت و حرف میزنه انگار که نمیخاد بیخیال بشه
جونگکوک:" زودباش دیگه بهم جا بده نمیتونم اونجا بخوابم مطمئن باش فردا منو نصف شده رو مبل پیدا میکنی ا/ت کمرم نصف میشه و دیگه نمیتونی بیای رو کولم"
توجهی نکردی و فکر کردی ساکت میشه ولی ادامه داد و رو مخت راه رفت
جونگکوک:"ا/ت برو اونور تر دیگه نمیشنوی چی میگم تروخدا میدونم بیداری اگر فکر کردی ساکت میشینم یجا کور خوندی بهتره بری تا بغلت نکردم و پرتت نکردم اونور ... میدونی حالا که بحث این شد یادم میاد یدفعه که با جین و همسرش رفته بودیم بیرون تو خیلی لجبازی کردی و من ... "
ا/ت:"خیله خب باشهههههه"
دستاتوتکون دادی
ا/ت:" بیا بخواب"
این داستان ادامه دارد ....
من هنوووز زنده ام
۴۱.۸k
۱۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.